مانياد منمانياد من، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

مامان و نی نی

اخرین چکاپ

1394/6/3 9:25
نویسنده : مامان الهام
333 بازدید
اشتراک گذاری

اره به همین زودی اخرین چکاپ بارداری هم شد من و مامان و مهدی دیروز یعنی دوشنبه دوم شهریور راهی مطب دکتر شدیم و اینبار هم 2ساعت تو نوبت بودم دیگه کمرم جواب کرده بود خلاصه معاینات انجام شد و دکتر بعد سونو و اینکه حرکات جنین کم شده nst برام نوشت که اگه خوب نبود فردا زایمان و بزاره اگه نه هشتم ...وقتی اومدم بیرون موضوع رو به مامان و مهدی گفتم مامان ناراحت و مهدی خوشحال شد میگفت الهام راحت میشی رفتیم بیمارستان که گفتن برو یه چیز شیرین بخور و بیا ...منم که ازمایش داشتم که واقعا نمیدونم چی بگم برا ازمایشات رویان رفته بودم یه مثلا ازمایشگاهی که تو 9مورد 8مورد و انجام داده بود و اون یه موردی که انجام نمیداد و دیگه به ما نگفت و ما بعد گرفتن جواب و فرستادنش به مرکز رویان متوجه شدیم که چکار احمقانه ای کرده و من دوباره باید ازمایش بدم برا اون یه مورد که جواب این ازمایش بعد زایمانم اماده میشه که حال قرار بآ تعهد مهدی بیان نمونه گیری کنن و اگر خدایی نکرده جواب خوب نبود دیگه پول دریافتی برگشت داده نمیشه اینم از بلایی که آزمایشگاه مسخره سرمون اوورد خدا عاقلشون کنه واقعا ....بعد دادن ازمایش و خوردن کمپوت بعد یه ربع رفتم nst همون بیمارستانی که قرار زایمان کنم که رفتار پرسنلش خیلی خوب و مهربون بود با لبخندشون ارامش میدادن خانومی که اومد دستگاه رو برام بزاره از کفشم خوشش اومده بود و میگفت چقد خوشگله و معلومه که خیلی راحته , یه خانومی هم با درد برا زایمان طبیعی اومده بود و من خیلی ترسیده بودم و مصمم بودم و مصممتر شدم برا زایمان سزازین اونم از نوع بیهوشی کامل البته تنها ناراحتیم اینه که پسرمو اول از همه نمیبینم ولی چه میشه کرد که نمیتونم با زایمان طبیعی یا اینکه کمرمو امپول بزنن کنار بیام...نوار قلب پسرم خوب بود و با اینکه اونجا تایید کرد که خوبه ولی بازم به دکترم نشون دادم اونم گفت برو و همون هشتم شهریور ساعت 10:30بیمارستان باش دوست داشتم زایمانم 10ام باشه که تنها خواهرم امتحان ترم تابستونش تمام شده باشه که میترسم بیشتر از این کشش بدم...

با اینکه لحظه شماری میکردم برا دیدن پسرم دلشوره ای و ترسی عجیب وجودمو گرفته که از خدا ارامش میخوام و سلامتی دلبندم رو....

پسندها (2)

نظرات (6)

مامان الی
3 شهریور 94 20:56
عزيزم چه زود گذشت، داشتم مطلبتو ميخوندم پيش خودم فكر كردم چه جالب تمام اين نه ماه همه ي حس هايي كه داشتي رو تقسيم كردي، اميدوارم كه خاطرات خوب برات مونده باشه من كه واقعا لذت بردم انشااله لذت اصلي براي دنيا اومدن مانياد عزيزه و شروع كاراي شيرينش، انشااله صحيح و سالم فارغ بشي عزيزم، عكس مانياد عزيز يادت ره، خاله ني ني هم مطمئنن خيلي خوشحال يكي دو روز اينور اون ورش مهم نيست گلم
مامان الهام
پاسخ
اره واقعا حالا که فکر میکنم زود گذشتمرسی عزیزم
خاله ی نی نی
3 شهریور 94 21:00
انشالا فنچ خاله سالم و سلامت به دنیا میاد منم بهت قول میدم که کلا پیشت باشم و تنهات نزار نگران نباش امتحاناتم قول میدم عالی بدم
مامان الهام
پاسخ
ممنونم خواهر مهربونمالمیرای عزیزم دوست دارم
مامان فاطمه
4 شهریور 94 0:47
ایشالله به سلامتی. ما منتظر دیدن روی ماه مانیاد جونیم
مامان الهام
پاسخ
ممنونم
سارا
4 شهریور 94 4:30
به سلامتي زايمان كتي،ببينم دختر من جلو ميزنه از گل پسرت يا نه ...دخترم بجنب كه مانياد داره جلو ميفته ها
مامان الهام
پاسخ
بنیتا افتخار نمیده مامانیزیر لفظی میخواد
مریم
4 شهریور 94 15:43
عزیزم این شااله زایمان خوبی داشته باشی ولی واقعا چقدر زود به آخرین چکاپ رسیدیم
مامان الهام
پاسخ
واقعا
مامان سمیرا
5 شهریور 94 11:53
به سلامتی عزیزم. می خوای تو بابل کلینیک زایمان کنی؟ می خوای من و سامیارم بیایم پیشت؟
مامان الهام
پاسخ
مرسي سميرا جون اره بابل كلينيك... مرسي راضي به زحمت ساميار جون نيستم