دل نگرانی های من + پنجمین چکاپ
روزایی که گذشت روزایی پر از استرس بود روزایی که گریه همراه همیشگی من بود من همیشه از سردردام مینالیدم سرم اروم نمیشد هروقت میرفتم دکتر فشارم خوب بود تا روزسیزده بدر فشارم 14/8بود بهش توجه نکردم فکر میکردم از سروصدای زیاد... تا اینکه برا تشکیل پرونده و زدن واکسن کزاز نوزدهم رفتم مرکز بهداشت و ماما بعد گرفتن فشارم گفت بالا و خطرناک اینقد حرفای وحشتناکی زد که من ومامانم فقط گریه میکردیم بعد بهداشت رفتم فروشگاه نزدیک خونمون یه جفت کفش برا نینی خریدم تا به خودم ثابت کنم که مانیاد مامان همیشه پیشم میمونه تا 3روز روزا مرکز بهداشت و شبا میرفتم بیمارستان تنها حسن این روزا و شبا شنیدن صدای قلب دلبندم بود و شنبه بیست ودوم اون ماما که نمیدونم چی بهش بگم بهم گفت سریع برو دکتر قلب فشارت 15/9... من و مهدی عزیزم گریه کنان راهی مطب دکتر خودم شدیم وقتی رسیدیم اول از همه جواب ازمایش قند گرفتیم و خداروشکر خوب بود و یه نفس کشیدم که حداقل این مشکلو ندارم وقتی وارد مطب شدم خانوم دکتر معاینات روتین رو انجام داد و گفت همه چی نرمال حتی فشارم هم 12/8بود و از نظر دکتر خوب بود جواب ازمایش غربالگری دوم هم خوب بود و ازمایشات ادراری که برا فشار داده بودم خوب بود دکتر ارامش خاصی بهم داد و گفت نمک. برنج .چربی ممنوع و کلی چیزای دیگه....متاسفانه وزنم هم بیشتر از معمول بالا رفته و برا همین قرصای ویتامین نباید بخورم و گفت از نظر من فعلا مشکل حادی نداری و با مراعات غذایی میتونی کنترلش کنی و باید بیشتر استراحت کنی..من و مهدی جون قرار بود این هفته بریم دبی هم حال و هوام عوض شه هم برا دلبندم خرید کنیم اما متاسفانه به خاطر این مشکل ترجیح داده شد که نریم ... این روزا گریه همدم من بود مهدی جون نگرانی تو چشماش موج میزد تو تمام لحظات با من بود و کارشو کلا بیخیال شده بود...مهدی یه دستگاه فشارسنج دیجیتالی خرید که همیشه چک کنم و من خیلی ازش استفاده میکنم مهدی میگه اینقد فشارتو نگیر ضرر داره اما دست خودم نیست خدارو شکر با مراعات غذایی بی نمکی که میکنم حالم خیلی بهتره اما اصلا این بی نمکی برام مهم نیست اخه یه گلوله نمک تو دلم دارم که عاشقشم و حاضرم براش هرکاری کنم مانیاد عزیزم تو خوب باشی منم خوبم تنها نگرانیم تویی سفت به من بچسب اخه مامانی بدون تو میمیره...این روزا فهمیدم یه دکتر خوب و اروم چقد میتونه واسه روحیه خوب باشه اون ماما با حرفای استرس زایی که بهم میزد فشارم و بالا میبرد...نمیفهمید داره چی میگه مستقیم گفت جز باردارای پرخطری و باید بری دکتر قلب خوفی که تو دلم انداخت بیشتر مریضم کرد نمیگم مشکلی ندارم اما میتونست مثه دکتر خودم با ارامش بهم بگه با تغذیه مناسب کنترلش کن و خدارو شکر همینم شد من الان خیلی خوبم...این روزا فهمیدم مادر بودن یعنی چی یعنی با گریه از خدا خواستن که برا فرزندت هیچ اتفاقی نیوفته و هر مرض و بیماری سر خودت بیاد دلبندت هیچی نشه این فسقلی این روزا معنای مادرو بهم فهمونده...مادر عزیزم تازه فهمیدم چه فرشته ای هستی و من قدرتو نمیدونم خیییلیییی دوست دارم...همه خانواده ام خیلی نگرانم هستن خواهر گلم روزی چند بار زنگ میزنه و میگه فشارت چنده؟از راه دور نگرانمه المیرای عزیزم به فکر درست باش من و مانیاد خوبیم خداروشکر
این روزا بیشتر از قبل با نی نی حرف میزنم بمیرم براش که بیشتر صدای گریه مامانشو شنیده قول میدم که جبران کنم و از این به بعد با عشق و امید برات حرف میزنم عزیزم مامانی از اسم مانیاد راضی هستی هرچی گشتیم فقط از این اسم و مسیحا خوشمون اومده و مانیاد رتبه اول و اورده امیدوارم وقتی واسه خودت مردی شدی از اسمت راضی باشی...
خدای مهربونم خودت نینی رو بهم دادی خودتم مراقبش باش...