من و این روزهای رویایی + چکاپ نهم
این روزا حال و هوای خاصی دارم اخه حداکثر 35 روز دیگه مانیاد مامان به دنیا میاد و مامان و باباشو یه دنیا خوشحال میکنه...سی ام تیر دقیقا روزی که سالگرد عقد من و مهدی بود و تو همون ساعاتی که اتلیه برا عکاسی عقدمون بودیم داشتیم با همون عکاس عکسای بارداری رو میگرفتیم اینطوری اون روز رو خاطره انگیزتر کردیم دوست داشتم عکسام کنار دریا باشه اما بخاطر طوفان دریا گل الود شده بود برا همین عکاسامونو تو یه باغ فوق العاده خوشگل گرفتیم...اول تیر سرویس خواب پسرمو اووردن و فرداش من و مامان و المیراجون و خاله اتاق مانیاد و تا حدودی چیدیم مهدی جون هم برا دو روز تهران بود و موقعی که اتاقو میچیدیم نبود دیشب نیمه های شب میرسید و من قبل از خواب در اتاق مانیاد رو قفل کرده بودم که اگه مهدی اومد و من خوابم نره ببینه مهدی تا رسید رفت سمت اتاق پسرش و با در بسته روبه رو شد منم دلم نیومد بیدار شدم و درو وا کردم تا ببینه و کلی ذوق کنه خیلی خوشحال شد و من خوشحال تراین روزها رویایی ترین روزای من و مهدی جونه و ما هر لحظه شیفته تر از قبلیم هم نسبت به نینی هم خودمون
نوبت 2هفته بعد معاینه ماه هشتم من و مانیاد امروز بود امروز وحشتناک تر و شلوغ تر از همیشه بود خیلی خسته شده بودم دکتر هم خیلی خسته بود اخه نمیفهمم دلیل این همه شلوغی چیه شاید اگه برگردم به عقب دیگه پیش این دکتر نمیرم امیدوارم زایمان خوب و راحتی داشته باشم که این روزا یادم بره...دکترسونو کرد و گفت همه چی خوبه...دلیل همه دردام از نظر دکتر طبیعی بود و گفتم میخوام سزارین بشم اونم تاریخ زایمان سزارین رو هشتم یا دهم شهریور گفت...حرفی از سونو نزد و من از ماما خواستم که برام بنویسه اونم لطف کرد و بالاخره برام نوشت ... برا هفدهم این ماه پیش دکتر نژاد قلی نوبت سونو گرفتم که بعد سونو برم پیش دکتر...
خدای مهربونم پسر نازمو فقط و فقط سالم بهم ببخش...