دومین چکاپ دکتر بعد بارداری
دیگه بیشتر از این طاقت نداشتم دیشب با یه تصمیم یهویی من و بابایی تصمیم گرفتیم بدون نوبت بریم دکتر دیشب اصلا خواب راحتی نداشتم چند بار بلند شدم ساعت 6 دیگه پا شدم نماز خوندم سوره یاسین رو خوندم اماده شدم بابایی مهربونم وقتی از کربلا اومده بود یه پلاک یاسین که خادم حرم امام حسین بهش داده بود بهم داده بود من امروز برا اولین بار گذاشتمش, صبحانه اماده کردم و بابا جونت رو بیدار کردم خلاصه ساعت 7:30حرکت کردیم یک ساعت بعد رسیدیم اما وقتی رسیدم مطب یخ کردم ساعت کاری دکتر تغییر کرده بود و ساعت 2 می اومد ما هم مجبور شدیم همه جارو بگردیم ساعت 1:30 رفتم مطب دیدم وای چه خبره بیشتر از 30 نفر اونجا نشسته بودن این همه ادم کی اومده بودن
ساعت3 نوبتم شد انگار قلبم داشت از جاش کنده میشد چشامو بسته بودم خودمو کنترل میکردم که گریه نکنم دکتر بعد سونو گفت ساک و میبینم اما...باید واژینال کنم دیگه طپش قلبم به حدی شد که میشد از پشت لباس هم دید لال شده بودم تنها کاری که کردم پلاک یاسین رو چنگ زدم بعد سونوی واژینال گفت اها اینم قلبش دیگه دنیارو خدا بهم داد فقط تو دلم داشتم از خدا و این همه مهربونیش تشکر میکردم ....کوچولوی مامان ای ناقلا حتما باید سکته ام میدادی بعد خودتو نشون میدادی این و بدون عاشقتم و از ته قلبم دوست دارم ...
امروز به مامانی خوشگلم خاله های مهربونم گفتیم همه دور هم جمع شدیم و شیرینی خوردیم دایی کوچولو هم زنگ زد و به بابای عزیزم گفت که پدربزرگ شده البته دایی و بابام یه بوهایی برده بودنخاله نینی هم به خاطر خبرخوشش از خاله و مامانی مژدگونی گرفت
ای خدای مهربونم هزاران بار شکرت مراقب هدیه زیبایی که بهم دادی باش....