مانياد منمانياد من، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

مامان و نی نی

خاله ی نی نی* تولد 21سالگیت مبارک

3دی تولد21 سالگی_خاله ی خوشگل و ناز نی نی ماست. خواهر خوشگل و عزیزتر از جونم تولدت یکی از مبارک ترین اتفاقات زندگی منه...عاشقانه دوست دارم و از داشتن خواهر خوش قلب و بامعرفتی مثه تو به خودم می بالم و از خدا ممنونم که تورو به ما داد ...برات بهترین هارو ارزو دارم خواهر گلم تولدت تا ابد مبارک....
2 دی 1393

این روزهای انتظار من

سلام دلبند من...این روزای من بدون تو چه دیر می گذره!!!قسم بخورم که لحظه لحظه این روزا بیادتم دروغ نیست ...یکشنبه این هفته یعنی سی اذر رحلت حضرت رسول و امام حسن بود  من از مدت ها قبل نذر کرده بودم به خاطر نی نی تو این شب نذری بپزم چون من دانشگاه بودم  مامان گلم زحمت کشید شله زرد پخت خیلی عالی و خوشمزه شد شب موقع اذان مغرب همراه خانواده به یه امام زاده ای که تقریبا نزدیک شهرمونه رفتیم... اونجا یه بغضی گلومو گرفته بود از ته قلبم برات دعا کردم که باشی برای وجودت برای سلامتیت دعا کردم ...خیلی دوست دارم مامانی روز یکشنبه همراه بابا و خانواده اش رفتیم ویلای بابا مهدی...
1 دی 1393

انتظار

سلام نی نی تو راهی من...عزیزم اومدم یه کم از احساسات این روزام برات بگم..همش نگرانم همش استرس دارم...این دل اشوبه لعنتی داره منو میکشه...به خودم میگم اگه نشه چی؟؟؟اخه عزیزم هروقت کسی بهم میگفت نی نی بیار من بهشون میگفتم درس دارم نمیشه اونام بهم میگفتن فکر کردی هروقت اراده کردی بارداری!!!! کلی تو نت سرچ کردم دیدم خیلیا چندین ماهه که منتظرن....عزیزم تو که میدونی من چقدر دوست دارم تحمل ندارم که زیادی منتظرت باشم پس منتظرم نزار...اینم میدونم که این استرس اصلا خوب نیست میتونه تاثیر بد بزاره ولی چه کنم که دست خودم نیست ...با اینکه این ماه اولین ماه برنامه ریزی شده و جدی ما بود ولی نمیدونم چمه؟؟؟اصلا اگه مامانت حرص نخوره باید تعجب کنی... ...
28 آذر 1393

زندگی ما قبل نی نی

سلام نی نی نیومده ام ..می خوام تو این پست از زندگی من و بابای مهربونت قبل از تو برات بگم..پانزده اسفند هزاروسیصدوهشتادونه بابا به همراه خانواده اش خواستگاری مامان اومدن...پانزده اردیبهشت هزاروسیصد و نود ما نامزد شدیم..سی تیر هزاروسیصدونود عقد کردیم.... دقیقا یک سال بعد نامزدی مون یعنی پانزده اردیبهشت هزاروسیصدو نود و یک زندگی زیبامون شروع کردیم... بعد دوسال و نیم از شروع زندگی مون زیر یه سقف بعد کلی درگیری فکری که  نی نی بیاد یا نه؟؟؟ (اخه مامان هنوز درسش تمام نشده)تصمیم گرفتیم یه نی نی رو به این زندگی دعوت کنیم...اخه  چون هم من هم بابامهدی خیلی نی نی دوست داریم ...اولین کاری که ...
23 آذر 1393

دعوت

نمی دونم دعوتت کنم به این دنیا یا نه؟خیلی ذهنم درگیر...مامانی خودت دوست داری بیای؟؟؟
9 آذر 1393