مانياد منمانياد من، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

مامان و نی نی

دومین چکاپ دکتر بعد بارداری

دیگه بیشتر از این طاقت نداشتم دیشب با یه تصمیم یهویی من و بابایی تصمیم گرفتیم بدون نوبت بریم دکتر دیشب اصلا خواب راحتی نداشتم چند بار بلند شدم ساعت 6 دیگه پا شدم نماز خوندم سوره یاسین رو خوندم اماده شدم بابایی مهربونم وقتی از کربلا اومده بود  یه پلاک یاسین که خادم حرم امام حسین بهش داده بود بهم داده بود من امروز برا اولین بار گذاشتمش, صبحانه اماده کردم و بابا جونت رو بیدار کردم خلاصه ساعت 7:30حرکت کردیم یک ساعت بعد رسیدیم اما وقتی رسیدم مطب یخ کردم ساعت کاری دکتر تغییر کرده بود و ساعت 2 می اومد ما هم مجبور شدیم همه جارو بگردیم ساعت 1:30 رفتم مطب دیدم وای چه خبره بیشتر از 30 نفر اونجا نشسته بودن این همه ادم کی اومده بودن ...
4 بهمن 1393

اسم رویایی نینی ما

سلام کپلک مامان خوبی خوشگلم مامانی از ذوق زیاد چند روزه به فکر اسم انتخاب کردنم من و خاله جونی هر اسمی که پیدا میکردیم به هم میگفتیم   دوست داشتم اسمت تک باشه و ایرانی اصیل باشه معنی خوبی هم بده بعد انتخاب اسم به بابا جونت میگفتم اونم میگفت خوشم نیومد اولش اینجوری میگفت بعدش میگفت هرچی خودت دوست داری اما دیگه چه فایده تا اینکه بین این همه اسم بابایی بالاخره لبخند زد و پسندید دوست داشتم اسمت با اول اسم خودم ست بشه اما نشد با اول اسم بابای مهربونت و اخر اسم من ست شده فرقی نداره مامی مهم اینه که دو نفرمون از اسمت خوشمون بیاد  البته هنوز اول راهیم شاید تغییر کنه اما فعلا اینا انتخاب شد نامدار با...
25 دی 1393

خانواده مهربون نینی من

سلام جوانه تازه ام خوبی مامان؟من که خوبم خدارو شکر نی نی خوبی هستی و مامانت و اذیت نمیکنی البته خیلی تنبل شدم اینم که تقصیر تو نیست من خودم یه کم تنبل بودم الان قضیه حاد شده دیروز یه امتحانم رو دادم و بدک نبود حالا جز امتحاناتم کلی پروژه و مقاله دارم که باید با مامانی همکاری کنی که بتونم بگذرونمشون...این از مامان همیشه درگیر و نگرانت... اگر هزاران بار دست مهربون مامانمو ببوسم کمه یعنی منم مثه مامانم میشم نی نی خوشگلم...بدون که بهترین مامانی دنیارو داری از روزی که فهمیده باردارم دنیارو به پام ریخته جدا از تغذیه مناسب برا من....با اعصاب داغون منم کنار اومده از وقتی که باردار شدم داغون تر از همیشه ام مرسی مامان خوشگل و مهربونم بابای دوس...
23 دی 1393

اولین چکاپ دکتر بعد بارداری

سلام کوچولوی خوشمزه من... مامانی, من و باباجونت یکشنبه 14دی رفتیم دکتر مامانم بهم میگفت الان خیلی زوده ولی من خیلی عجله داشم بعد 2ساعت منتظر بودن بالاخره نوبتم شد خانوم دکتر هم گفت زوده و الان چیزی نشون نمیده و این طبیعیه و من کلی نگران شدم گفتم یعنی من باردار نیستم دکتر گفت بارداری عزیزم ولی برا اینکه روند رشدش رو ببینی باید 2هفته دیگه بیای...با این حال کلی سرچ کردم و فهمیدم که نگرانی نداره و باید برا دیدنت صبور باشم ....عزیزم سعی کردم دکتر خوبیو انتخاب کنم تنها موردش اینه که برا رسیدن به مطب 1ساعت توراهیم ولی چاره دیگه ای نداریم  برات بهترین ها رو میخوام عزیزم مهم سلامتیته .... این مدت درگیر امتحاناتم میشم ...
16 دی 1393

خدایا ممنونم ازت

خدایا ازت به خاطر تمام این لحظات شیرین این احساسات ناب ممنونم...خدایا برای بهترین هدیه زندگی ام ازت ممنونم.. بالاخره تاریخی که منتظرش بودم اومد و خیال نااسوده من اسوده شد با این که بیبی چکای مهربون و ازمایش نشان از خوشبختی من بود اما من بازم استرس داشتم یعنی خدا اینقد من و مورد لطفش قرار داده تنها با اشاره ای عزیزکم و بهم تقدیم کرد خدایا ازت ممنونم خیییلیییییی ممنونم.... نی نی خوشگل من هم مثه اینکه خیلی دوست داشت بیاد پیش مامان وباباش و مارو منتظر نزاشت از توام ممنونم مهربونم... تو این مدت تا رسیدن تاریخ مورد نظر, من بودم و بی بی چک... از داروخونه های مختلف با مارک های مختلف بی بی چک خریدیم و بعد هربار دو خطه شدن شادی مضاعفی وجو...
13 دی 1393

زیباترین روز زندگی ام

زیباترین روز زندگیم امروز بود عزیزم کلمات نمیتونه احساسات امروزمو بیان کنه خودت میای و میفهمی که همه دنیامی..... عزیزم اشتیاقم به اومدنت اینقدر زیاد بود که  هرروز با بی بی چک امتحان میکردم و تا اینکه امروز یعنی هشتم دی ماه  بالاخره خط دوم خیلی کمرنگ خودشو نشون داد, من تمام تنم میلرزید نمیدونستم باید چکار کنم یه جیغ کشیدم و موضوع رو به بابات گفتم هردومون بیش از انداره خوشحال بودیم مهدی عزیزم بهم گفت اماده شو بریم ازمایشگاه من گفتم خیلی زوده حداقل یه هفته دیگه باید بریم بابا هم گفت ایرادی نداره میریم اگه نشون نداد دوباره میریم منم که از خدا خواسته سریع اماده شدم و رفتیم خانمی که ازمایش میگرفت بعد از پرسیدن چندتا سوا...
8 دی 1393

وقتی حس میکنی مادر شدی

چقد  شیرین حس کنی مادر شدی...یه جایی خوندم *در حقیقت در تمام دوران بارداری,شما دو نفر در همه چیز با هم شریک هستید با هم نفس می کشید , با هم غذا می خورید و  با هم می نوشید * عزیزم این واقعیت و من دارم به عینه می بینم از وقتی که خواستم بیای هرچی بخوام بخورم قبلش تو نت سرچ میکنم که برات ضرر نداشته باشه  الان که حس میکنم هستی این حساسیت بیشتر شد,مثلا من تو اکثر غذاهام از زعفرون استفاده میکردم اما الان بیخیالش شدم چون شنیدم باعث سقط جنین میشه...من عاشق غذاهای تند هستم فعلا اینم کنسله...جیگرو بگو اینم کنسله...خلاصه این که مهم تویی عزیزم برات بهترین هارو میخوام...خدا رو شکر اینقد مطالعه کردم که میدونم چی برات خوبه و چی بد در ح...
5 دی 1393