مانياد منمانياد من، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

مامان و نی نی

اخرین چکاپ

اره به همین زودی اخرین چکاپ بارداری هم شد من و مامان و مهدی دیروز یعنی دوشنبه دوم شهریور راهی مطب دکتر شدیم و اینبار هم 2ساعت تو نوبت بودم دیگه کمرم جواب کرده بود خلاصه معاینات انجام شد و دکتر بعد سونو و اینکه حرکات جنین کم شده nst برام نوشت که اگه خوب نبود فردا زایمان و بزاره اگه نه هشتم ...وقتی اومدم بیرون موضوع رو به مامان و مهدی گفتم مامان ناراحت و مهدی خوشحال شد میگفت الهام راحت میشی رفتیم بیمارستان که گفتن برو یه چیز شیرین بخور و بیا ...منم که ازمایش داشتم که واقعا نمیدونم چی بگم برا ازمایشات رویان رفته بودم یه مثلا ازمایشگاهی که تو 9مورد 8مورد و انجام داده بود و اون یه موردی که انجام نمیداد و دیگه به ما نگفت و ما بعد گرفتن جواب و فرست...
3 شهريور 1394

سونو + چکاپ دهم

هفدهم برای سونو و چکاپ دیگه راهی شدیم مثه همیشه عزيزام مامان مهربون و مهدی همرام بودن چقد ذوق داشتم برای دیدن روی ماه پسرم اولین نفر نوبتم بود با دلشوره عجیبی دراز کشیدم و مثه سونو اول یه کوچولو لباسمو دادم بالا که دکتر گفت کامل بزن بالا این یعنی پسرم خیلی بزرگ شده بود برا دیدن باید به همه جای شکمم میرفت دیگه اون موش کوچولوی 210 گرمی نبود حالا دیگه 2900گرم شده بود دکتر واقعا زیبا برام توضیح میداد به دکتر گفتم یه عکس خوشگل از صورت نینی بهم بده اما پسر ناقلا دو تا دستشو مشت کرده بود و گذاشت جلو چشماش و دکتر هرکار کرد نذاشت صورت مثه ماهشو ببینیم مامان و مهدی هم فقط به مانیتور نگاه میکردن بلکه این شیطون بلا خودشو نشون بده  اما بازم ناک...
19 مرداد 1394

من و این روزهای رویایی + چکاپ نهم

این روزا حال و هوای خاصی دارم اخه حداکثر 35 روز دیگه مانیاد مامان به دنیا میاد و مامان و باباشو یه دنیا خوشحال میکنه...سی ام تیر دقیقا روزی که سالگرد عقد من و مهدی بود و تو همون ساعاتی که اتلیه برا عکاسی عقدمون بودیم داشتیم با همون عکاس عکسای بارداری رو میگرفتیم اینطوری اون روز رو خاطره انگیزتر کردیم دوست داشتم عکسام کنار دریا باشه اما بخاطر طوفان دریا گل الود شده بود برا همین عکاسامونو تو یه باغ فوق العاده خوشگل گرفتیم...اول تیر سرویس خواب پسرمو اووردن و فرداش من و مامان و المیراجون  و خاله اتاق مانیاد و تا حدودی چیدیم مهدی جون هم برا دو روز تهران بود و موقعی که اتاقو میچیدیم نبود دیشب نیمه های شب میرسید و من قبل از خواب در ا...
5 مرداد 1394

چکاپ هشتم

دیروز یعنی بیستم تیر برای بار هشتم و معاینه ماه هشتم راهی مطب دکتر شدیم خواهر و برادر گلم هم باهامون اومدن.. ساعت 5 نوبت داشتم ولی اینقد شلوغ بود که باورکردنی نبود ساعت 7 نوبتم شد داشتم هلاک میشدم....بالاخره مثه همیشه معاینات روتین انجام شد 1 کیلو اضافه کرده بودم فشارم خوب بود دکتر با لبخند بهم گفت کمتر از دو ماه مونده منم کلی خوشحال بعدش سونو کرد گفت همه چی خوبه و  پسرمو نشونم داد ولی زیاد واضح نبود با کلی عشق رفته بودم اما بازم دکتر سونو ننوشت و گفت نیازی نیست چند بار گفتم سونو نرم گفت نیازی نمیبینم شاید دو هفته دیگه بنویسم برات...با خودم کنار اومدم که دیدن روی ماه پسرم سوپرایزی میشه برام و باید تا روز ت...
21 تير 1394