مانياد منمانياد من، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

مامان و نی نی

سومین چکاپ

شنبه بیست و پنجم بهمن برا چکاپی دوباره راهی مطب دکتر شدیم طبق معمول خیلی شلوغ بعد از کلی انتظار نوبتم شد خانوم دکتر فشارمو اندازه گرفت گفت خوبه تو دلم صلوات فرستادم و دراز کشیدم دکتر سونو کرد خوشگلمو بهم نشون داد همه چی خوب و عالی بود عزیزم ضربان قلبت زیباترین ملودی زندگی منه همیشه بنواز و منو سرمست از حضور قشنگت کن نازنینم بالا و پایین کردن قلبت همه امیدم به زندگی شده بی نهایت دوستت دارم من و پدرت بهترین هدیه روز عشق و از خدای مهربونمون گرفتیم ضربان قلب کوچک و مهربانت عاشقانه ترین هدیه خدا به ما بود دیروز قبل از من خانومی که ماه اخرش بود سونو کرده بود وقتی من رفتم رو مانیتور جنینش رو دیدم تو دلم گفتم چرا این شکلیه و اصلا خوشم نیومده بود...
26 بهمن 1393

سفر سه روزه

نی نی جونم در چه حالی؟من که خیلی نگرانم شنبه نوبته دکتر دارم واسه اون روز لحظه شماری میکنم....یه سفر کاری سه روزه به تهران داشتیم ...از الان به فکر سیسمونی ام یه شب من و مهدی جون رفتیم نی نی سالن روبه روی پارک ساعی اصلا خوشم نیومد جنسای معمولی با قیمتای بالا...با مهدی جون تصمیم گرفتیم اگه شرایطش جور شد بریم دبی برا سیسمونی میخوایم بهترین چیزارو برا نینی خوشگلمون بخریم عزیزم دنیارو برات میخرم عاشقانه دوست دارم یه روز هم خاله جونی و مامان گلم رفتن بهار از خیلی چیزا خوششون اومد اما چون من نبودم و از اونجایی که نمیدونیم نوک طلایی یا نوک سیاه نتونستن چیزی بخرن فقط یه اویز خوشگل خریدن تارا هم اسمشو گذاشته گوش نارنجی   ...
23 بهمن 1393

دنیای این روزای من و نی نی جونم

نی نی جونم این روزای من خیلی سخت میگذره نفسم به راحتی نمیاد سخت نفس میکشم احتمالا از الرژیه همیشگیمه ببخش مامانی اگه اذیت میشی... همیشه خسته و کوفته ام کلا غذا درست نمیکنم همیشه زحمت مامان گلم رو زیاد میکنم مهدی جونم که شبا خودش شام درست میکنه و تنهایی میخوره... از هربویی متنفرم اکثر شب ها هم که حالت تهوع ام کاردستم میده مامانی با این حالم غذا هم کم میخورم اما نمیدونم چرا چاق میشم احساس میکنم خیلی تابلو شدم به خاطر احساس چاقی دارم افسردگی میگیرم هروقت به هیکلم فکر میکنم گریم میگیره اخه چرا اینقد زود چاقیم شروع شد من که خیلی کم میخورم کلا استعداد چاقی داشتم و روز به روز بدتر میشم البته از قبل هم یه کوچولو اضافه وزن داشتم روی...
16 بهمن 1393

دومین چکاپ دکتر بعد بارداری

دیگه بیشتر از این طاقت نداشتم دیشب با یه تصمیم یهویی من و بابایی تصمیم گرفتیم بدون نوبت بریم دکتر دیشب اصلا خواب راحتی نداشتم چند بار بلند شدم ساعت 6 دیگه پا شدم نماز خوندم سوره یاسین رو خوندم اماده شدم بابایی مهربونم وقتی از کربلا اومده بود  یه پلاک یاسین که خادم حرم امام حسین بهش داده بود بهم داده بود من امروز برا اولین بار گذاشتمش, صبحانه اماده کردم و بابا جونت رو بیدار کردم خلاصه ساعت 7:30حرکت کردیم یک ساعت بعد رسیدیم اما وقتی رسیدم مطب یخ کردم ساعت کاری دکتر تغییر کرده بود و ساعت 2 می اومد ما هم مجبور شدیم همه جارو بگردیم ساعت 1:30 رفتم مطب دیدم وای چه خبره بیشتر از 30 نفر اونجا نشسته بودن این همه ادم کی اومده بودن ...
4 بهمن 1393

اسم رویایی نینی ما

سلام کپلک مامان خوبی خوشگلم مامانی از ذوق زیاد چند روزه به فکر اسم انتخاب کردنم من و خاله جونی هر اسمی که پیدا میکردیم به هم میگفتیم   دوست داشتم اسمت تک باشه و ایرانی اصیل باشه معنی خوبی هم بده بعد انتخاب اسم به بابا جونت میگفتم اونم میگفت خوشم نیومد اولش اینجوری میگفت بعدش میگفت هرچی خودت دوست داری اما دیگه چه فایده تا اینکه بین این همه اسم بابایی بالاخره لبخند زد و پسندید دوست داشتم اسمت با اول اسم خودم ست بشه اما نشد با اول اسم بابای مهربونت و اخر اسم من ست شده فرقی نداره مامی مهم اینه که دو نفرمون از اسمت خوشمون بیاد  البته هنوز اول راهیم شاید تغییر کنه اما فعلا اینا انتخاب شد نامدار با...
25 دی 1393

خانواده مهربون نینی من

سلام جوانه تازه ام خوبی مامان؟من که خوبم خدارو شکر نی نی خوبی هستی و مامانت و اذیت نمیکنی البته خیلی تنبل شدم اینم که تقصیر تو نیست من خودم یه کم تنبل بودم الان قضیه حاد شده دیروز یه امتحانم رو دادم و بدک نبود حالا جز امتحاناتم کلی پروژه و مقاله دارم که باید با مامانی همکاری کنی که بتونم بگذرونمشون...این از مامان همیشه درگیر و نگرانت... اگر هزاران بار دست مهربون مامانمو ببوسم کمه یعنی منم مثه مامانم میشم نی نی خوشگلم...بدون که بهترین مامانی دنیارو داری از روزی که فهمیده باردارم دنیارو به پام ریخته جدا از تغذیه مناسب برا من....با اعصاب داغون منم کنار اومده از وقتی که باردار شدم داغون تر از همیشه ام مرسی مامان خوشگل و مهربونم بابای دوس...
23 دی 1393

اولین چکاپ دکتر بعد بارداری

سلام کوچولوی خوشمزه من... مامانی, من و باباجونت یکشنبه 14دی رفتیم دکتر مامانم بهم میگفت الان خیلی زوده ولی من خیلی عجله داشم بعد 2ساعت منتظر بودن بالاخره نوبتم شد خانوم دکتر هم گفت زوده و الان چیزی نشون نمیده و این طبیعیه و من کلی نگران شدم گفتم یعنی من باردار نیستم دکتر گفت بارداری عزیزم ولی برا اینکه روند رشدش رو ببینی باید 2هفته دیگه بیای...با این حال کلی سرچ کردم و فهمیدم که نگرانی نداره و باید برا دیدنت صبور باشم ....عزیزم سعی کردم دکتر خوبیو انتخاب کنم تنها موردش اینه که برا رسیدن به مطب 1ساعت توراهیم ولی چاره دیگه ای نداریم  برات بهترین ها رو میخوام عزیزم مهم سلامتیته .... این مدت درگیر امتحاناتم میشم ...
16 دی 1393

خدایا ممنونم ازت

خدایا ازت به خاطر تمام این لحظات شیرین این احساسات ناب ممنونم...خدایا برای بهترین هدیه زندگی ام ازت ممنونم.. بالاخره تاریخی که منتظرش بودم اومد و خیال نااسوده من اسوده شد با این که بیبی چکای مهربون و ازمایش نشان از خوشبختی من بود اما من بازم استرس داشتم یعنی خدا اینقد من و مورد لطفش قرار داده تنها با اشاره ای عزیزکم و بهم تقدیم کرد خدایا ازت ممنونم خیییلیییییی ممنونم.... نی نی خوشگل من هم مثه اینکه خیلی دوست داشت بیاد پیش مامان وباباش و مارو منتظر نزاشت از توام ممنونم مهربونم... تو این مدت تا رسیدن تاریخ مورد نظر, من بودم و بی بی چک... از داروخونه های مختلف با مارک های مختلف بی بی چک خریدیم و بعد هربار دو خطه شدن شادی مضاعفی وجو...
13 دی 1393